مذهبی
سلام به وب من خوش آمدید.
شنبه 8 تير 1392برچسب:, :: 20:23 :: نويسنده : سعید دانشجویی می گفت: خدا رحمت کنه آیت الله حاج آقا حسن فقیه امامی را، ایشان نقل کردند که روزی زنگ خانه به صدا در آمد گفتند پیر زنی با شما کار دارد بلندشدم رفتم دم در گفتم کاری دارید بفرمایید. پیر زن گفت: حاج آقا من این تسبیح را خریده ام بشمارید ببینید دانههایش درست است. من هم گرفتم و شمردم و بهش دادم و گفتم درست است ما را هم دعا کنید. پایان نامه ارشد مینوشتم ده بار با استادم تماس می گرفتم تا به بینمش بعد دم خانهاش قرار میگذاشت وقتی میرفتم زنگ خانه را میزدم فرزندشان میآمد میگفت بابا میگه کاری دارید به من بگویید. برخی از این استادها، خودشان را مرید امثال آیت الله حسن امامی هم می داند ولیکن این کجا و آن کجا....رفتار مردمی حاج آقا فقیه امامی سبب شد که وقتی از دنیا میرفت، مرکز استان اصفهان یک پارچه عزادار شدند و بازاریان مغازه ها را بستند و تفت زدند. ولی امثال من که از دنیا میرویم، همسایه خیلی هنر کند از پنجره نگاه میکند ببیند بیرون چه خبری شده است که سر و صدا شده است. یکی از دانش پژوهان می گفت : یکی از اساتید دانشگاهی رشته حقوق که مسؤلیت کشوری هم دارد استاد ما بود بعد از کلاس رفتم از او سؤال کنم همین طوری بدون این که نگاه کنه از طبقه اول میرفت طبقه دوم و...بالاخره طبقه پنجم گفتم استاد ببخشید من یک سؤال دارم کل این ساختمان ما را دارید میگردانید آیا واقعا این قدر بی اهمیت است؟ استاد نگاهی کرد و گفت اسمت چیست گفتم فلان. نامم را یادداشت کرد و گفت به خاطر این بی احترامی این ترم نمره بهت نمی دم. بله فرق بین ما و افراد خود ساخته از فرش تا عرش است: نظرات شما عزیزان:
آخرین مطالب آرشيو وبلاگ پيوندها
نويسندگان |
||
![]() |