تشرف ابوراجح حمامی
مذهبی
سلام به وب من خوش آمدید.
پنج شنبه 25 خرداد 1391برچسب:, :: 18:21 ::  نويسنده : سعید

دستور داد که او را حاضر کنند. وقتی کشان کشان او را آوردند، آن بی دینان به قدری او را زدند که مشرف به هلاکت شد و تمام بدن او خرد گردید؛ حتی آن قدر به صورتش زدند که دندانهایش ریخت.
بعد هم زبان او را بیرون آوردند و با جوال دوز سوراخ کردند و آن جوال دوز را حلقه کردند و زنجیری از آن گذراندند. بینی اش را هم سوراخ کردند و ریسمانی از مو از آن رد کردند. سپس حاکم آن ریسمان را به ریسمان دیگری بست و به دست چند نفر از مأمورانش سپرد و دستور داد او را با همان حال، در کوچه های حله بگردانند و بزنند.
آنها هم همین کار را کردند؛ به طوری که بر زمین افتاد و نزدیک به هلاکت رسید. وضع او را به حاکم ملعون خبر دادند. آن خبیث دستور قتلش را صادر کرد. حاضران گفتند: او پیرمردی بیش نیست و آن قدر جراحت دیده که همان جراحتها او را از پای درمی آورد و احتیاج به اعدام ندارد؛ لذا خود را مسئول خون او نکن. خلاصه آن قدر با او صحبت کردند، تا دستور رهایی ابوراجح را داد.

بستگانش او را به خانه بردند و شک نداشتند که در همان شب خواهد مُرد. صبح، مردم سراغ او رفتند؛ ولی با کمال تعجب دیدند سالم ایستاده و مشغول نماز است و دندانهای ریخته او برگشته و جراحتهایش خوب شده است؛ به طوری که اثری از آنها نیست.
تعجب کنان قضیه را از او پرسیدند.
گفت: من به حالی رسیدم که مرگ را به چشم دیدم. زبانی برایم نمانده بود که از خدا چیزی بخواهم؛ لذا در دل با حق تعالی مناجات کردم و به مولایم حضرت صاحب الزمان علیه السلام استغاثه کردم. ناگاه دیدم حضرتش دست شریف خود را به روی من کشید، و فرمود:
« از خانه خارج شو و برای زن و بچه ات کار کن؛ چون حق تعالی، به تو عافیت مرحمت کرده است. »
پس از آن به این حالت که می بینید، رسیدم.
شیخ شمس الدین محمد بن قارون (ناقل قضیه) می گوید: به خدا قسم ابوراجح مردی ضعیف اندام و زرد رنگ و زشت و کوسج (مردی که محاسن نداشته باشد) بود و من همیشه برای نظافت به حمامش می رفتم.
 صبح آن روزی که شفا یافت، او را در حالی که قوی و خوش هیکل شده بود در منزلش دیدم. ریش او بلند و رویش سرخ، مثل جوان بیست ساله ای دیده می شد. و به همین هیئت و جوانی بود، تا وقتی که از دنیا رفت.

بعد از شفا یافتن ابوراجح، خبر به حاکم رسید. او هم ابوراجح را احضار کرد و وقتی وضعیتش را نسبت به قبل مشاهده کرد، رعب و وحشتی به او دست داد. از طرفی قبل از این جریان، حاکم همیشه وقتی که در مجلس خود می نشست، پشت خود را به طرف قبله و مقام حضرت مهدی علیه السلام که در حله است می کرد؛ ولی بعد از این قضیه، روی خود را به سمت آن مقام نمود و با اهل حله، نیکی و مدارا می نمود و بعد از چند وقتی به درک واصل شد، در حالی که چنین معجزه روشنی در آن خبیث تأثیری نداشت.

 


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید
آخرین مطالب
نويسندگان